نامه شماره یک

ساخت وبلاگ
این اولین نامه ایست که میخواهم تا  روزی  که زندگی میکنم برایت بنویسم شاید روزی  نتونم برات بنویسم و شاید روزی  که ننوشتم دیگر جانی  در بدن نداشته باشم  اما می نویسم هرروز  برای  خودم مینویسم میدانم تا هیچوقت نگاهت نه به من می افتد نه نامه هایم ونه فکرت بمن  امروزبه فکر عجیبی افتادم به اولین روزی که من وتو قرار بود  در بیستو پنج مهرماه همان ماهی که باید سرشار  از عشق  و محبت باشد همدیگر رو دیدیم قشنگ به یاد دارم آن روز رو یادم میاد که حدودای ساعت سه بود رسیدم و دیدت اما نه سلامی کردی و نه نگاهی  خیلی زود از  کنارم رد شدی  تعجب  کردم که چرا ب گمانم هنوز  در باورت نبود  که من وتو با هم میخاهیم ازدواج کنیم یا شاید هنوز  خجالت میکشیدی از  ان محل که روزگاری  خودت را از من قایم میکردی کی فکرش را میکرد به من جواب بله بدی.از  همان شب  حرف  میزنم که سردی پاییز بدجوری بدن من نحیف ا به لرزه انداخته بود دوست نداشتم تو بفهمی که سردم شده چون اگ میدونستی میگفتی من برم و من عاشق ان ثانیه بود که تا  اخر شب انجا با تو بمانم.یادم میاد اون اهنگ قشنگه از  مازیار  فلاحی رو گوش دادیم

بزار دستاتو تو دستام همین حالا........میترسیدیم از اینکه دستان هم را بگیریم

ان شد اولین گناه هردویمان چقدر باهم گریه کردیم انگار  سالها بود به دور از هم در زندان بودیم برایم چای ریختی.دلم برای خاطراتمان تنگ شده خیلی   هموون شب رو یاادمه گفتی احسان اگ من وتو مال هم نشیم چکار  میکنی من گفتم دیوونه تو باید مال  من بشی کم برات اشک نریختم ک بزارم از دستم بری....از  خاطره هایم دست میشکم و میبینم نه توی هستی  ونه منی دلم میشکنه میخام فریاد بزنم لعنت بمن که قدر تورا نفهمید.خیلی دلم برای  ندیدنت تنک شده عزیزم

سالگرد...
ما را در سایت سالگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhazeyekghahraman بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 14:27